درباره وبلاگ

سلام آجیا و داداشا و دوستای گلم به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از این وب و مطالباش خوشتون بیاد بر روي يكي از کادرهاي رنگي زیر آمار وبلاگ کلیک کنید سر بزنید امیدوارم خوشتون بیاد میسی دوستتون دالم زیاد زیاد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤☠قصرطلایی☠❤ و آدرس golden.palace.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 64377
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


a href="http://mci5.com/index.php?refid=48" target="_blank">ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی

قصرطلایی





كد ماوس



کد آهنگ


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 2:31 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 
 
یه روزی آقـــای کـــلاغ،
یا به قول بعضیا جناب زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد،
رد شدش از دم باغ

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org





ادامه مطلب ...


دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:31 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

شعر کودکانه, شعر کودکانه کبوتر پر شکسته 

کبوتر پر شکسته  

توی حیاط خونه

یک کبوتر نشسته  

دارم اونو می بینم 

انگار بالش شکسته  

شاید یه بچه ی بد 

سنگی زده  به بالش  

بالش وقتی شکسته 

بد شده خیلی حالش  

کبوتر بیچاره! 

الهی برات بمیرم!  

الان برای بالت 

یه کم دوا می گیرم  

بالت رو زود می بندم 

اینکه غصه نداره 

 

حالت خوبِ خوب میشه

 

پر می کشی دوباره



دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

قصه,قصه کودکان

 

آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش  می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.»

 

 



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد